جدول جو
جدول جو

معنی سبک رو - جستجوی لغت در جدول جو

سبک رو
تندرو، چابک، سبک رفتار، سبک پا
تصویری از سبک رو
تصویر سبک رو
فرهنگ فارسی عمید
سبک رو
پررو، بی شرم
تصویری از سبک رو
تصویر سبک رو
فرهنگ فارسی عمید
سبک رو
(نَ دَ / دِ)
بمعنی سبکپای که گریزپای و تند و تیز رونده و جلدرفتار و شتاب رو باشد. (برهان). شتاب رو. (شرفنامه) (رشیدی). مرادف سبک جولان و سبکپای و سبک رکاب. (آنندراج). مقابل گران رو:
یکی جعدمویی هیونی سبک رو
تو گویی یکی محملی مولتانی.
منوچهری.
زیرا که فروردین سبک روتر بود و بگران روتر همی رسید. (التفهیم).
نه پایی که خود را سبک رو کنم
نه دستی که نقش کهن نو کنم.
نظامی.
زگردشهای این چرخ سبک رو
همان آید کز آن سنگ و از آن جو.
نظامی.
و چون ماه گران رو باشد... گویند که قمر تقصیر کرد و اگر قمر سبک رو باشد... (جهان دانش ص 114).
سبک روان به نهان خانه عدم رفتند
بر آستان چو نعلین بماند قالبها.
صائب (از آنندراج).
فروغ زندگانی برق شمشیر است پنداری
نفس عمر سبکرو را سر تیر است پنداری.
صائب (از آنندراج).
، روان. زودهضم. گوارا: و آنگاه این شراب ستوده آن وقت بود و تلخ بود و خوش طعم بود و سبک رو بود و بقوام معتدل بود نه تنک و نه سطبر و خوشبوی بود. (هدایه المتعلمین)
لغت نامه دهخدا
سبک رو
(سَ بُ)
سبک روی. بدگوهر. وقیح. پررو. بی شرم:
همه ساله تا بود خونریز بود
سبکرو و بدگوهر و تیز بود.
فردوسی.
هر زمان تازه یکی دوست درآید ز درم
هم سبک روح بفضل و هم سبکروی بجاه.
فرخی (دیوان چ دبیرسیاقی ص 359)
لغت نامه دهخدا
سبک رو
گستاخ، پررو، بی شرم، وقیح، چشم دریده
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سمن رو
تصویر سمن رو
(دخترانه)
سمن چهره
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از پاک رو
تصویر پاک رو
پارسا، نجیب، عفیف، خوش رفتار، نیک رفتار، آنکه روش خوب دارد، برای مثال جوانی پاک باز و پاک رو بود / که با پاکیزه رویی در کرو بود (سعدی - ۱۴۸)، هر دوست که دم زد از وفا دشمن شد / هر پاک رویی که بود تردامن شد (حافظ - ۱۰۹۹)
نیکو رو، زیبا، پاک چهر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سبک پر
تصویر سبک پر
پرنده ای که تند و تیز پرواز کند، پرندۀ تیزپر، تیزپر، برای مثال ننهاده اند در پر جغد و غراب و زاغ / آن چابکی که در پر باز سبک پر است (اثیرالدین اخسیکتی - ۴۷)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سبک سر
تصویر سبک سر
سبک مغز، سفیه، بی خرد، برای مثال سر مردمی بردباری بود / سبک سر همیشه به خواری بود (فردوسی - ۷/۱۵)، خودرای، فرومایه، پست
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سبک دل
تصویر سبک دل
کسی که غم و غصه ندارد، شادمان، خوشحال
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سخت رو
تصویر سخت رو
پررو، گستاخ، بی شرم
اخمو، کسی که اخم کند و چین بر ابرو انداخته و روی خود را درهم بکشد، متربّد، ترش روی، بداغر، عبوس، زوش، تندرو، عبّاس، ترش رو، روترش، عابس، اخم رو، دژبرو، تیموک، بداخم، گره پیشانی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سبک دوش
تصویر سبک دوش
کسی که باری بر دوش نداشته باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سنگ رو
تصویر سنگ رو
گستاخ، بی شرم، بی حیا، سخت رو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سبک سری
تصویر سبک سری
خودرایی، بی خردی، فرومایگی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نیک رو
تصویر نیک رو
نیک رونده، خوش رو، خوش راه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سبک پوی
تصویر سبک پوی
تندرو، روندۀ چابک و چالاک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سبک خرد
تصویر سبک خرد
سبک عقل، کم خرد، ساده لوح، برای مثال جز آن سبک خرد شوربخت سوخته مغز / که غره کرد مر او را به خویشتن شیطان (فرخی - ۳۲۷)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سبک رای
تصویر سبک رای
احمق، کودن، کم خرد، ابله، گول، تپنکوز، بدخرد، چل، غمر، کم عقل، خل، شیشه گردن، ریش کاو، خرطبع، دنگل، کهسله، دنگ، نابخرد، کانا، کاغه، بی عقل، تاریک مغز، کردنگ، لاده، غتفره، خام ریش، انوک، دبنگ، فغاک، گردنگل برای مثال برگردد بخت از آن سبک رای / کافزون ز گلیم خود کشد پای (نظامی۳ - ۳۸۱)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سبک روح
تصویر سبک روح
بی تکلف، بی تکبر، چست و چالاک
خوشحال، شاد، خندان، خنده کننده، درحال خندیدن، خندنده، شکفته، خنده ناک، خنده رو، ضحوک، ضاحک، منبسط، خندناک، خنداخند
فرهنگ فارسی عمید
(سَ بُ)
کمال تعلق. (غیاث) (آنندراج) :
رخ از باغ سبکروحی نسیمی
دهان از نقطۀ موهوم میمی.
نظامی.
، بلطافت سخن گفتن. (غیاث) (آنندراج) ، شادمانی. نشاط:
زآن حبۀ خضرا خور کز روی سبکروحی
هرکو بخورد یک جو بر سیخ زند سیمرغ.
(منسوب به حافظ، از یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(سَ بُ)
دهی است از توابع ولوپی از دهات سوادکوه مازندران. (ترجمه سفرنامۀ مازندران و استرآباد رابینو)
لغت نامه دهخدا
(سَ بُ)
کنایه از مردم ظریف. (برهان) (مهذب الاسماء) (رشیدی) (آنندراج). مرد لطیف و ظریف. (غیاث). آنکه جسم او در لطافت مثل روح شده باشد و در طیر و سیر مانند روح بود. (آنندراج) :
چو ریگست تیره گرانسایه نادان
چو آبی است روشن سبکروح دانا.
خاقانی.
گرانسایه زیر سبک روح بهتر
چو سنگ سیه زیر آب مصفا.
خاقانی.
غلام آن سبکروحم که سر بر من گران دارد
جوابش تلخ و پنداری شکر زیر زبان دارد.
سعدی (طیبات).
آن بار که گردون نکشد یار سبکروح
گر بر دل عاشق بنهد بار نباشد.
سعدی (طیبات).
بنوش می که سبکروحی و لطیف اندام
علی الخصوص در آن دم که سر گران داری.
حافظ.
آن سبکروحم که میگیرم جهان را در بغل
هم چو خون گرمی که گیرد آشنا را در بغل.
آقارضی (از آنندراج).
، تیزدل. زیرک: علامی ّ، سبکروح تیزفهم. (منتهی الارب) :
هر زمان تازه یکی دوست درآید ز درم
هم سبکروح بفضل و هم سبکروی بجاه.
فرخی (دیوان چ دبیرسیاقی ص 359).
، خندان و شکفته. (برهان) (آنندراج) : هش ّ، مرد شادمان و تازه روی و سبکروح. (منتهی الارب) :
بگاه صلح سبک روی تر ز حلم شجاع
بروز حرب گرانمایه تر زخشم حلیم.
ابوالفرج رونی.
، بی تعلق و تکلف. بی کبر و عناد. (برهان) (غیاث) (آنندراج) ، مقابل گران جان. (انجمن آرا) ، مرد سبکرفتار و چست و چالاک در هر کار. (غیاث). چست. (منتهی الارب) :
باد سبکروح بود در طواف
خود تو گران جان تری از کوه قاف.
نظامی
لغت نامه دهخدا
تصویری از سبکسری
تصویر سبکسری
حالت و کیفیت سبکسر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سبک روح
تصویر سبک روح
بی تکبر، چست و چالاک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سبکروی
تصویر سبکروی
حالت و کیفیت سبکرو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سبکرو
تصویر سبکرو
تندرو سریع السیر، گریز پا، غافل بیخبر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سپس رو
تصویر سپس رو
از پس رو تابع تالی پیرو
فرهنگ لغت هوشیار
تیزرو، تند تند رو تیز رو، گریز پا، پیاده ای که در هر منزل میگذاشتند تا خبر و نامه را به پیاده دیگر رساند تا بمقصد رسد، اسبی که در هر منزل جهت پیک تعیین میکردند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سبک خرد
تصویر سبک خرد
کم عقل، ساده لوح
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سبک رای
تصویر سبک رای
کم عقل، بی خرد، نادان، احمق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سبکروح
تصویر سبکروح
سبکجان خندان آسانگیر خوشحال خندان شاد، بی تکلف بیتکبر، چالاک چست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سبک روح
تصویر سبک روح
خوشحال، خندان، بی تکلف، بی تکبر، چست، چالاک، سبکسار، خوار، فرومایه، بی وقار، بی خرد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سبک سر
تصویر سبک سر
ابله
فرهنگ واژه فارسی سره
آب سبک و گوارا
فرهنگ گویش مازندرانی
رفت و آمد
فرهنگ گویش مازندرانی